چگونه ميشود ريشه دواند ميان گلدانى ، كه پر شده از كينه هاى پنهانى ، پر ميشوم زه آنچه كه هرگز نداشتم ، فرار ميكنم زه آنچه كه تا كنون كاشتم ، مثل ماهى بى پا و بى دستم تو ميدانى ، كه بى روح و بى صدا سفر كنم ، به آنجا كه دوست دارم گذر كنم ، با آب چشمانم را بشويم و باز با حبابى ز دريا پاكشان كنم ، اتاق من به سلول زندان شباهتى دارد ، كه از درون آن بيرون را نظاره ميكنم ، از اعماق اطاق تاريكم روزهاى ماههاى سالم را ، مثل دفتر خاطراتم مرور ميكنم .
( اشعار از محمد مرادخانى )
:: برچسبها:
شعر ,
كتاب زندگى ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2